عشق
دل داده ام سوی تو
ای یاورم عاشق روی تو
دیدار تو عاشقی بر پا نمود در سینه ام
عشقت درونم اتشی بر پانمود ای یاورم
زان که یابمت تو را آن دم طوافت میکنم
تا کند خورشید و ماه بر روی ماه تو حسد
تا زنی لب از سخن ظلمت رود از سوی من
زان شود دنیای عالم به پیشم سبز ای یاور من
تا که غم باشد درونت ای وفا
از غم تو آتشی بر پا شود در سینه ام
آن زمان خواهی که لبخندی زنی بر دلمان
همچو باشد عالم و دنیا به پیشم هیچ ای زیبای من
ناگهان.ناگهان آمد سخن از پیرمرد عمر باخت
چو بگفت سخنی آغشته از معنای عشق در یک کلام
گر بخواهی ز شکست دور شوی عشق مجوی
زان که عشق باشد برای عاشقی آخر شکست
در جواب ان بزرگ گفتم سخن مجنون وار
زان اگر پایان عشق باشد شکست
آن شکست را جان خریداری کند در هر زمان
بشنو ای ترک و سخن بیش مگوی
زان شکست را در دل عالم بجوی
تا که دنیاو زمان پایان یافت
تو روی از خیر آن در جنت پیغمبران
چهارشنبه 1 دی 1389 - 1:58:46 AM